Home > Author > Nader Ebrahimi
41 " از عشق سخن بايد گفت؛ هميشه از عشق سخن بايد گفت... "
― Nader Ebrahimi
42 " هلیای من!به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.من خوب آگاهم که زندگی، یکسر، صحنه بازی ست؛ من خوب می دانم. اما بدان که همه کس برای بازی های حقیر آفریده نشده است.مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان.به همه سوی خود بنگر و بازمی گویم که مگذار زمان پشیمانی بیافریند.به زندگی بیندیش که می خواهد باز بازیگرانش را با دست خویش انتخاب کند.به روزهای اندوهباری بیندیش که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کردو به روزهایی که هزار نفرین، حتی لحظه ای را برنمی گرداند.تو امروز بر فرازی ایستاده یی که هزار راه را می توانی دید.. و دیدگان تو به تو امان می دهند که راه ها را تا اعماق شان بپایی.. در آن لحظه ای که تو یک «آری» را با تمام زندگی عوض می کنی،در آن لحظه های خطیر که سپر می افکنی و می گذاری دیگران به جای تو بیندیشند،در آن لحظه هایی که تو ناتوانی خویش را در برابر فریادهای دیگران احساس می کنی،در آن لحظه یی که تو از فراز، پا در راهی می گذاری که آن سوی آن اختتام تمام اندیشه ها و رویاهاست،در تمام لحظه هایی که تو می دانی، می شناسی و خواهی شناخت، به یاد داشته باشکه روزها و لحظه ها هیچ گاه بازنمی گردند.. "
― Nader Ebrahimi , بار دیگر شهری که دوست میداشتم
43 " من دوست دارم که تو در خواب هم با من باشی و ما از مجرمین روزگارمان نیستیم. ما را به قصاص ِ گناهی که نکرده ییم نمی سوزند. "
44 " خدا، هيچ چيز زشت نيافريده و نخواهد آفريد. زشتى، مخلوق انسان است. خدا هر آن چه آفريده - از سنگ تا ستاره - همه زيباست. چيزى اگر هست كه ما آن را زشت مى بينيم، اين ما هستيم كه بد مى بينيم. "
― Nader Ebrahimi , آتش بدون دود کتاب ششم: هرگز آرام نخواهی گرفت
45 " ما فقط کهنگیها را پسانداز میکنیم. ما پاسدارانِ از شکلافتادگیها هستیم. "
― Nader Ebrahimi , یک عاشقانهی آرام
46 " مرد خوب، به فقير كور كمك مى كند تا آن فقير صورت مرد بخشنده را هم نبيند. "
― Nader Ebrahimi , آتش بدون دود کتاب سوم: اتحاد بزرگ
47 " پالاز، در پناه آدم كشى مثل من است كه مى تواند عليه آدم كشى سخنرانى كند، و در سايه ى خشونت من، تا به حال زنده مانده تا بتواند بر ضد خشونت، موعظه كند. "
― Nader Ebrahimi , آتش بدون دود کتاب دوم: درخت مقدس
48 " ANJAME MA , SARANJAME MA NIST "
49 " افراد تن به مصالحه مى دهند، نه ملت ها؛ افراد در مقابل رشوه و باج تسليم مى شوند، نه ملت ها؛ افراد خود را ارزان يا گران مى فروشند، نه ملت ها. "
50 " ما به راستی، قصه ی روزگار خویش نبودیم که ناگزیر قصه پرداز روزگار خویش شدیم. "
― Nader Ebrahimi ,
51 " یک روز، سرانجام، به جبهه باز خواهم گشت، هرچند شایسته ی آن نباشم و شبه روشنفکری رنجیده و زخم خورده باشم.آنجا، سرم را روی زانوی رزمنده ی جوانی خواهم گذاشت، و خواهم پرسید: مگر این آقایتان حسین با شما چه کرده است که اینسان... "
― Nader Ebrahimi , با سرودخوانِ جنگ در خِطّهی نام و ننگ
52 " مردان قدرتمند، برای مردن به دنیا می آیند نه مرگ خوبان را تحمل کردن "
― Nader Ebrahimi , بر جادههای آبی سرخ: کتابهای اول، دوم و سوم
53 " نگو كه دوستم دارى؛ اما قدرت جنگيدن به خاطر مرا ندارى - آلنى اوجا!نگو كه عاشق منى؛ اما كشته شدن براى مرا نمى خواهى - آلنى اوجا!نگو كه دلت پر از گريه است؛ اما اشكى به چشمانت نمى آيد - آلنى اوجا!نگو كه شيرينى دوست داشتن را طالبى؛ اما تلخى هايش را نمى خواهى - آلنى اوجا! "
54 " سياست يعنى دروغ گفتن در حفاظ "مصلحت مردم"، ريا كردن در پناه "آرمان مقدس نجات مردم"، دزديدن زير چتر "حفظ منافع مردم"، خيانت كردن به نام "خدمت صادقانه به مردم"... "
― Nader Ebrahimi , آتش بدون دود کتاب پنجم: حرکت از نو
55 " توکل با مرگ همانگونه بازی میکند که طفلی با فرفره ایی . "
― Nader Ebrahimi , مردی در تبعید ابدی
56 " برای کسی کار کن که هنوز نمی داند چه کسی دوست است و چه کسی دشمن.من محتاج محبت کردنم ، نه محبت دیدن.من محتاج خدمت کردنم، نه خدمتم را به رخ دیگران کشیدن.من گدای قدرشناسی اینچه برونی ها نیستم، تا اگر به من پشت کردند به آنها پشت کنم. من رهبری آنها را نمی خواهم، من می خواهم آگاهشان کنم؛ به سود خودشان و به سود همه ترکمن ها. "
57 " این ها جز بوق و فحش چیزی نمی فهمند برادر جان! این ها دوستی نمی فهمند، صفا نمی فهمند، خلوص نمی فهمند، گذشت نمی فهمند. این ها همه شان می ترسند که دیر برسند. اما هیچکدامشان نمی دانند که اصلا به کجا می خواهند برسند. این ها چه می دانند که "بازیافتن" چه معنی دارد، و چه می دانند که فردا از من و تو چه چیز باقی می ماند، که اگر می فهمیدند، الان، تمامشان می ریختند توی خیابان، و به قیمتِ یک دقیقه دیر رسیدن به آن ناکجاآباد خیالی، فریاد می زدند: زندگی، این است نه بوق و دشنام...زندگی، رسیدن دو دوست، در خیابانی پر عابر است، به هم... "
58 " این اوج مصیبت انسان عصر ماست؛ له کردن آنهایی که نمی فهمیم شان، فهم خود را اوج فهم جهان دانستن. "
59 " انسان برای توانستن خلق شده است محمد ، نه نتوانستن. اگر خواست خدا بر ناتوانی انسان بود ، از اصل انسانی خلق نمیکرد. "
60 " بخل از گندیدگی روح بر می آید نه از تنگی دست. "