Home > Author > رضا قاسمی
1 " شکنجهگرِ رژیم قبلی به چیزی اعتقاد نداشت. تا یکجایی وحشیگری میکرد، وقتی میدید سرِ اعتقادت ایستادهای، احساس حقارت میکرد و برایت احترام قائل میشد. اما شکنجهگرِ این رژیم هرچه تو معتقدتر باشی، بیشتر به غیرت میآید تا نشان بدهد اعتقادش از تو کمتر نیست. "
― رضا قاسمی , چاه بابل
2 " می گویند فراموشی دفاع طبیعی ِ بدن است در برابر رنج . دردی که نوزاد هنگام عبور از آن دریچهی تنگ ، متحمل میشود چنان شدید است که کودک ترجیح میدهد رنج زاده شده را برای همیشه از یاد ببرد ... "
― رضا قاسمی , همنوایی شبانهی ارکستر چوبها
3 " منظرهی ویرانی آدمها غمانگیزترین منظرهی دنیاست . "
― رضا قاسمی
4 " وقتی زبان مادریات فقط 127 فعل داشته باشد که مستقیم صرف میشوند، وقتی هزاران فعل دیگر را باید به کمک فعل معین صرف کرد، و این فعل هم درست همان فعلی باشد که برای عمل همخوابگی بهکار میرود، آنوقت زبان خیانتکار میشود. "
5 " شوربختي مرد در اين است كه سن خود را نمي بيند. جسمش پير مي شود اما تمنايش همچنان جوان مي ماند. زن، هستي اش با زمان گره خورده. آن ساعت دروني كه نظم مي دهد به چرخه زايمان، آن عقربه كه در لحظه اي مقرر مي ايستد روي ساعت يائسگي، اينها همه پاي زن را از راه مي برد روي زمين سخت واقعيت. هر روز كه مي ايستد در برابر آينه تا خطي بكشد به چشم يا سرخي بدهد به لب، تصوير رو به رو خيره اش مي كند به رد پاي زمان كه ذره ذره چين مي دهد به پوست. اما مرد، پايش لب گور هم كه باشد چشمش كه بيفتد به دختري زيبا، جواني او را مي بيند اما زانوان خميده و عصاي خود را نه. "
6 " سعی کن چیزی را دوست بداری. فرقی هم نمی کند چه چیز. خدا، زن، موسیقی، حتا مشروب یا تریاک. ولی یک چیز را دوست بدار "
7 " نخستین چتر زندگی ام را ,هنوز باز نکرده , توفانی مهیب از دستم ربود , کوبید به تیر چراغ برق و لاشهء در هم شکسته اش را آن چنان با خود برد که گویی هنوز در جایی از این جهان ، دارد می بردش "
8 " هیچ شکنجه ای برای یک لحظه تحمل ناپذیر نیست. اگر فقط اقتدار لحظه می بود و بس، اگر "همین حالا" بود، اگر فقط "همین حالا" چه رازها که در دل خاک مدفون نمی شد. اگر فقط "همین حالا" بود و نه بعد، هیچ کس جلاد دیگری نبود. ... این گذشته است که شب می خزد زیر شمدت. پشت می کنی می بینی روبروی توست. سر در بالش فرو می کنی می بینی میان بالش توست. مثل سایه است و از آن بدتر. سایه، نور که نباشد، دیگر نیست. اما "گذشته" در خموشی و ظلمت با توست ... "
9 " حس شهادتطلبی و مظلومیت ، که مشخصهای کاملن ایرانی است ، هیچگاه در طول تاریخ اجازه نداده است تا مسائلی را که با یک سیلی حل میشود به موقع رفع و رجوع کنیم ؛ گذاشتهایم تا وقتی که با کُشت و کشتار هم حل نمیشود خونمان به جوش آید و همهچیز را به آتش بکشیم و هیچ چیزی را هم حل نکنیم ... "
10 " انسان شهرش را عوض میکند، کشورش را عوض میکند ولی کابوسها را نه! "
― رضا قاسمی , وردی که برهها میخوانند
11 " تو حق داری برنارد که خودویرانگر بنامیم اما من حق ندارم به کسی بگویم که اگر هماره برخلاف مصلحت خویش عمل میکنم از آن روست که من خودم نیستم.که این لگدها که دائم به بخت خویش میزنم لگدهایی ست که دارم به سایه ام میزنم.سایه ای که مرا بیرون کرده و سال هاست غاصبانه به جای من نشسته است. "
12 " چه رازها که پاهای ما افشا نمی کنند... "
13 " تاریخچه اختراع زن مدرن ایرانی بی شباهت به تاریخچه اختراع اتومبیل نیست.با این تفاوت که اتومبیل کالسکه ای بود که اول محتوایش عوض شده بود(یعنی اسبهایش را برداشته و به جای آن موتور گذاشته بودند) و بعد کم کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و زن مدرن ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد ، که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود کار بیخ پیدا کرده بود.(اختراع زن سنتی هم ، که بعدها به همین شیوه صورت گرفت٬کارش بیخ کمتری پیدا نکرد).این طور بود که هر کس به تناسب امکانات و ذائقه شخصی٬از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن٬ترکیبی ساخته بود که دامنه تغییراتش٬گاه از چادر بود تا مینی ژوپ.می خواست در همه تصمیمها شریک باشد اما همه مسئولیتها را از مردش می خواست٬ میخواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش٬اما با جاذبه های زنانه اش به میدان می امد٬مینی ژوپ می پوشید تا پاهایش را به نمایش بگذارد اما اگر کسی چیزی به او می گفت از بی چشم و رویی مردم شکایت می کرد٬طالب شرکت پایاپای مرد در امور خانه بود اما در همین حال مردی را که به این اشتراک تن می داد ضعیف و بی شخصیت قلمداد می کرد٬خواستار اظهار نظر در مباحث جدی بود اما برای داشتن یک نقطه نظر جدی کوشش نمی کرد٬از زندگی زناشویی اش ناراضی بود٬اما نه شهامت جدا شدن داشت نه خیانت.به برابری جنسی و ارضای متقابل اعتقاد داشت٬اما وقتی کار به جدایی می کشید٬به جوانی اش که بی خود و بی جهت پای دیگری حرام شده بود تاسف می خورد . "
14 " نشستهایم . انگار ، هر دو به انتظار ِ لحظهای محتوم . مثل شبهای بمباران که در تاریکی مینشستیم به انتظار ِ مرگ که هیچ روشن نبود کی خواهد آمد و از کدام سو . "
15 " شاید بشود آدمها را فهمید اما موقعیتهایی هست که قابلِ فهم نیستند؛ چون در اساس تراژیکاند "
16 " منظرهی ویرانی آدمها غمانگیز ترین منظرهی دنیاست. ببینی کسی مثل طاووس میافتد، حالا مرغِ نحیفی است، پرش ریخته، ببینی کسی خود را ملکهای میپنداشته و تو را بندهی زرگری، حالا منتظرِ گوشهی چشمی است به او بکنی. ببینی... "
17 " ایرانیان نژادی تاجر مسلکاند. زیرک و باهوشاند اما روش فکر کردن و مبادلاتشان کاملاً آسیایی است. آنها در هر کاری تعلل میکنند و همهچیز را به تعویق میاندازند. قولی که ایرانی بدهد پایهی محکمی ندارد و گفتن حرف ناصواب عملی قابلچشمپوشی است. زنان بسیار ولخرجاند و هر آنچه نظرشان را جلب کند بیتوجه به قیمت آن خریداری میکنند. ایرانیان از جهات مختلف به کودکان شبیه هستند. میل دارند که متعجب و مبهوت شوند. چیزهای جدید، سروصدادار و براق نظرشان را جلب میکند… "
18 " هر آدمی کم و بیش رازهای کوچکی دارد که با خود به گور خواهد برد. رازهایی هم هست که میکوشیم تا آنجا که ممکن است از چشمِ دیگران پنهان بماند. مثل آدم ششانگشتی که دائم انگشتِ ششمش را پنهان کند "
19 " برای درک حقیقت من به خیالِ خودم بیشتر اعتماد میکنم تا به آنچه که در واقع رخ میدهد. شما بهتر میدانید که رفتار و گفتارِ آدمها چیزی نیست جز پوششی برای پنهان کردنِ آنچه که در خیالشان میگذرد "
20 " اگر می توان همه احساسات بشری را با چند کلمه ی محدود بیان کرد ، پس این همه لغت را بشر برای چه اختراع کرده است ؟ برای بیان بهتر مقصود ؟ اگر انسان اولیه برای بیان مقصود بیشتر از چند کلمه در اختیار نداشت آیا بدان معناست که ما نسبت به انسان اولیه احساسات پیچیده تری داریم ؟ "