Home > Author > حسین منزوی
1 " آهای غمی کهمثل یه بختکرو سینهی منشدهای آواراز گلوی مندستاتو وردار "
― حسین منزوی , مجموعه اشعار حسین منزوی
2 " اگر باید زخمی داشته باشمکه نوازشم کنیبگو تا تمام دلم راشرحه شرحه کنمزخمها زیبایندو زیباتر آنکهتیغ را هم تو فرود آورده باشیتیغت سـِحر است ونوازشت معجزهو لبخندتتنظیفی از فوارهی نورو تیمار داریاتکرشمهای میان زخم و مرهمعشق و زخماز یک تبارنداگر خویشاوندیم یا نهمن سراپا همه زخممتو سراپاهمه انگشت نوازش باش "
3 " درون آینه ی روبرو چه می بینی؟تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی؟تویی برابر تو -چشم در برابر چشم-در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی؟تو هم شراب خودی هم شراب خواره ی خودسوای خون دلت در سبو چه می بینی؟به چشم واسطه در خویشتن که گم شده ایمیان همهمه و های و هو چه می بینی؟به دار سوخته ، این نیم سوز عشق و امیدکه سوخت در شرر آرزو ، چه می بینی؟در آن گلوله ی آتش گرفته ای که دل استو باد می بَرَدَش سو به سو چه می بینی "
― حسین منزوی
4 " به همان سادگیکه کلاغ سالخوردهبا نخستین سوت قطارسقف واگن متروک راترک میگویددل،دیگردر جای خود نیستبه همین سادگی! "
― حسین منزوی , به همین سادگی
5 " میشوم بیدار و میبینم کنارم نیستیحسرتت سرمیگذارد بی تو بر بالین من "
6 " چه سرنوشت غم انگيزي كه كرم كوچك ابريشمتمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود "
7 " زنی که صاعقه وار آنک ، ردای شعله به تن داردفرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من داردهمیشه عشق به مشتاقان ، پیام وصل نخواهد دادکه گاه پیرهن یوسف ، کنایه های کفن داردکی ام ، کی ام که نسوزم من ؟ تو کیستی که نسوزانی ؟بهل که تا بشود ای دوست ! هر آن چه قصد شدن دارددو باره بیرق مجنون را دلم به شوق می افرازددوباره عشق در این صحرا هوای خیمه زدن داردزنی چنین که تویی بی شک ، شکوه و روح دگر بخشدبه آن تصوّر دیرینه ، که دل ز معنی زن داردمگر به صافی گیسویت ، هوای خویش بپالایمدر این قفس که نفس در وی ، همیشه طعم لجن دارد "
8 " سلیس و ساده بگویمدلـم گرفته برایت "
9 " ترسم به نام بوسه، غارت کنم لبت را "
10 " سکوت میکنم و عشق در دلم جاریستکه این شگفتترین نوع خویشتنداریست "
11 " مثلِ بارانِ بهاری که نمیگوید کِیبیخبر در بزن و سرزده از راه برس "
12 " تقویم را معطل پاییز کرده استدر من مرور باغ همیشه بهار تو "
13 " گریز و گم شدن ماهیان بوسۀ منخوش است در خزۀ مخمل بناگوشت "
14 " تو مثل خندۀ گل، مثل خواب پروانه تو مثل آنچه که ناگفتنیست، زیبایی "
15 " ز تمام بودنیها "تو" همین از آن من باشکه به غیر با "تو" بودن دلم آرزو ندارد "
16 " یاد تو میوزد ولیبیخبرم ز جای تو "
17 " با كه خواهى باز كرد اين در كه بر من بستهاى؟بر كه خواهى بست دل را چون ز من برداشتى؟ "
18 " مرا درياباي خورشيد در چشم تو زنداني "
19 " نه بیم سنگ فنایش به دل نه تیر بلاپرنده ای که قُرق را شکستهآه من است! "
20 " اول دلم فراق تو را سرسری گرفت وآن زخم کوچک دلم آخر جذام شد "