Home > Author > حسین منزوی
21 " سودای دلنشینِ نخستین و آخرین عمرم گذشته است و تواَم در سری هنوز "
― حسین منزوی , مجموعه اشعار حسین منزوی
22 " سفر به خیر گل من که میروی با بادز دیده میروی اما نمیروی از یاد "
23 " یک شب هوای گریه، یک شب هوای فریادامشب، دلم، هوای تو کرده است "
24 " عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگکه به عمری نتوان دست در آثارش برد "
― حسین منزوی
25 " مجویید در من ز شادی نشانهمن و تا ابد این غم جاودانهمن آن قصه تلخ درد آفرینمکه دیگر نپرسند از من نشانهنجوید مرا چشم افسانه جویینگوید مرا ، قصه گوی زمانهمن آن مرغ غمگین تنها نشینمکه دیگر ندارم هوای ترانهربودند جفت مرا از کنارمشکستند بال مرا ، بی بهانه ▄ ▄ ▄من آن تک درختم که دژخیم پاییزچنان کوفته بر تنم تازیانهکه خفته است در من فروغ جوانیکه مرده است در من امید جوانهنه دست بهاری نوازد تنم رانه مرغی به شاخم کند ، آشیانهمن آن بی کرانِ کویرم که در مننیفشاده جز دست اندوه* ، دانهچه می پرسی از قصّه ی غصّه هایم ؟که از من تو را خود همین بس فسانهکه من دشت خشکم که در من نشسته استکران تا کران ، حسرتی بی کرانه "
26 " خانه های دم کرده ، کوچه های بغض آلودطرح شهرِ خاکستر ، در زمینه ای از دودچرک آب و سرد آتش ، خفته باد و نازا خاکآفتاب بی چهره ، آسمان غبار اندوددر کجای این دلتنگ می دهید پروازم ؟پرسه های عصرانه ! ای مدارتان مسدود !یاد روزگارانی کاسمان و آفاقشهمت پَر مارا عرصه ی حقیری بوددر سکون این مرداب بو گرفته گندیدیممثل ماهی تنبل ، تا جدا شدیم از رودفصل ضجه و زنجیر باز هم رقم خورده ستخیره چشم ما تا دور باز در پی موعوددر کجای این دفتر تا نشانشان ثبت استبردگان جان داده پای باروی نمرود؟پای هر ستونش را دشنه ای موشح کردپاره و پریشان باد این کتاب خون آلود ! "
27 " خامُش نشسته شعرم در پیش دیدگانتای شیوۀ نگاهت از شعر ناب خوشتر "
28 " چگونه است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسمکه در تو، در تو به زیباترین جواب رسیدم "
29 " دو چشم داشت - دو سبزآبی بلاتکلیفکه بر دو راهی دریاچمن مردد بود "
30 " قاش آغارېب، ديش تؤکۆلۆبتؤکۆلمۆشۆک، النميشيککفن لره، بلنميشيک.اۏيان قله، بويان قلهگۆن سايېرېق اؤلۆم گلهآی اؤلۆمۆن ملاک هسیگلير قانادلارېن سسی!ياواش- ياواش باتير سسيمگلير، گلنمير نفسيمقارانتېلار، غليظله نيريۏرولموشام، يوخوم گليرآی يوخونی سورن کيشیسورچيلرين بڲنميشیاويان قارا، بويان قاراآپار منی دومانلارا . . . "
31 " گزیدم از میان مرگها اینگونه مردن را تو را چون جان فشردن در بر آنگه جان سپردن را "
32 " منگر چنين به چشمم، ای چشم آهوانهترسم قرار و صبرم برخيزد از ميانه "
33 " ماندن یا نماندنسوال این نیستآی که چشمهای تو میگویند: بمان!میمانمحتی اگر جهان رابر شانههای خستهی منآوار کرده باشی. "
34 " چشمی به تخت و بخت ندارم مرا بس استیک صندلی برای نشستن کنار تو "
35 " نبضِ مرا بگیر و ببر نامِ خویش را تا خون بَدَل به باده شود در رگانِ من "
36 " کجاست بالش امنی که با تو سر بنهمکه معنی سروسامان که گفتهاند این است "
37 " دل بیمش از این نیست که در بند تو افتادترسد که کنى روزى از این بند رهایش "
38 " به شب سلام که بی تو رفیق راه من استسیاه چادرش هرشب، پناهگاه من است "
39 " سلیس و ساده بگویمزبان ساده عشق استدلم گرفته برایت ... "
40 " دلم گرفته برایتزبان ساده عشق استسلیس و ساده بگویم:دلم گرفته برایت ... "