Home > Author > محمدرضا شفیعیکدکنی
21 " ای باد ! ای صبورترین سالک طریقای خضر ناشناس که گاهی به شاخ بیدگاهی به موجبرکه وگاهی به خواب گرددیدار می نمایی و پرهیز می کنی ایام تشنه کامی ما رااز یاس های ساحل دریاچه ها مپرسآنجا که از شکوفه شکر ریز می کنی "
― محمدرضا شفیعیکدکنی , از زبان برگ
22 " خاک، تر است از پشنگِ تازهی ابریپیشتر از ما، گذشته از بر این بیددر یکی از درههای دامن البرزبا پسرم میرویم پشت به خورشیداو همهی ره به جست و جوی عقاب استخوانده ازو راز و رمزها به کتابشچشمش در آسمان و پرسان از مندر همهی ره به جست و جو و شتابشگویدم: آنک نگاه کن، چه گروهی!دور در آن دورِ دور، بالگشایانگویم: آن عقاب نیست، رها کنلاشخوراناند گرد لاشه گرایانپرسد: پس این میان، نشانهی او چیست؟گویم: اگر بنگری نشانه خود اینجاستلاشخوران راست اتحاد همه عمرلیک تبار عقاب، یکه و تنهاستباز دو گامی نرفته، گویدم: آنکبنگر آنجا چه لشکری ز عقابان!گویمش: آنها عقاب نیست پسر جانلاشخوراناند ... ومیرویم شتابان. "
― محمدرضا شفیعیکدکنی
23 " مهار این شتر مست را که میگیرد؟کنون که مرتعی اینگونه خوشچرا دیدهستبه سایهسار خوش بید و باد جوباراندگر نخواهد هرگز به رفتهها پیوست... "
― محمدرضا شفیعیکدکنی ,