Home > Author > محمدرضا شفیعی‌کدکنی >

" خاک، تر است از پشنگِ تازه‌ی ابری
پیش‌تر از ما، گذشته از بر این بید
در یکی از دره‌های دامن البرز
با پسرم می‌رویم پشت به خورشید

او همه‌ی ره به جست ‌و‌ جوی عقاب است
خوانده ازو راز و رمزها به کتابش
چشمش در آسمان و پرسان از من
در همه‌ی ره به جست و جو و شتابش

گویدم: آنک نگاه کن، چه گروهی!
دور در آن دورِ دور، بال‌گشایان
گویم: آن عقاب نیست، رها کن
لاشخوران‌اند گرد لاشه گرایان

پرسد: پس این میان، نشانه‌ی او چیست؟
گویم: اگر بنگری نشانه خود اینجاست
لاشخوران راست اتحاد همه عمر
لیک تبار عقاب، یکه و تنهاست

باز دو گامی نرفته، گویدم: آنک
بنگر آنجا چه لشکری ز عقابان!
گویمش: آن‌ها عقاب نیست پسر جان
لاشخوران‌اند ... و
می‌رویم شتابان. "

محمدرضا شفیعی‌کدکنی


Image for Quotes

محمدرضا شفیعی‌کدکنی quote : خاک، تر است از پشنگِ تازه‌ی ابری<br />پیش‌تر از ما، گذشته از بر این بید<br />در یکی از دره‌های دامن البرز<br />با پسرم می‌رویم پشت به خورشید<br /><br />او همه‌ی ره به جست ‌و‌ جوی عقاب است<br />خوانده ازو راز و رمزها به کتابش<br />چشمش در آسمان و پرسان از من<br />در همه‌ی ره به جست و جو و شتابش<br /><br />گویدم: آنک نگاه کن، چه گروهی!<br />دور در آن دورِ دور، بال‌گشایان<br />گویم: آن عقاب نیست، رها کن<br />لاشخوران‌اند گرد لاشه گرایان<br /><br />پرسد: پس این میان، نشانه‌ی او چیست؟<br />گویم: اگر بنگری نشانه خود اینجاست<br />لاشخوران راست اتحاد همه عمر<br />لیک تبار عقاب، یکه و تنهاست<br /><br />باز دو گامی نرفته، گویدم: آنک<br />بنگر آنجا چه لشکری ز عقابان!<br />گویمش: آن‌ها عقاب نیست پسر جان<br />لاشخوران‌اند ... و<br />می‌رویم شتابان.