Home > Work > گریههای امپراتور
1 " در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرماصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرمیک قطره آبم که در اندیشه دریاافتادم و باید بپذیرم که بمیرمیا چشم بپوش از من و از خویش برانمیا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرماین کوزه ترک خورد! چه جای نگرانیستمن ساخته از خاک کویرم که بمیرمخاموش مکن آتش افروختهام رابگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم "
― فاضل نظری , گریههای امپراتور
2 " چنان که از قفس هم دو یا کریم به هماز آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاجچنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم من و توایم دو پژمرده گل میان کتابمن و توایم دو دلبسته از قدیم به هم شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر استشبیه بودن گل های بی شمیم به هم من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هممن و تو کوه شدیم و نمی رسیم به همبیا شویم چو خاکستری رها در بادمن و تو را برساند مگر نسیم به هم... "