Home > Work > ...بی تو مهتاب شبی
1 " بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتمهمه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتمشوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودمشدم آن عاشق دیوانه که بودمدر نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشیدباغ صد خاطره خندیدعطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیمساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن همه، محو تماشای نگاهتآسمان صاف و شب آرامبخت خندان و زمان رام[...]روز اول، که دل من به تمنای تو پر زدچون کبوتر، لب بام تو نشستمتو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستمباز گفتم که: تو صیادی و من آهوی دشتمتا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتمحذر از عشق ندانم، نتوانماشکی از شاخه فرو ریختمرغ شب، نالهی تلخی زد و بگریختاشک در چشم تو لرزیدماه بر عشق تو خندیدیادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدمپای در دامن اندوه کشیدمنگسستم، نرمیدمرفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر همنه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر همنه کنی دگر از آن کوچه گذر هم...بی تو، امابه چه حالی من از آن کوچه گذشتم!ا "
― فریدون مشیری , ...بی تو مهتاب شبی