" من دیگر آن آدمی نیستم که دو سال پیش بودم. حالا اگر به من میگفتند اجازه دارم یک انسان را به عنوان همنشین آرزو کنم، حتماً دلم میخواست زن سالمندی باشد، یک زن زیرک و شوخطبع که بتوانم هر از گاهی به او بخندم. هنوز خیلی دلم هوای خنده میکند. ولی حتماً او هم قبل از من میمرد و من دوباره تنها میشدم و وضع بدتر از وقتی میشد که هرگز با او آشنا نشده بودم. در آن صورت باید بهای گزافی برای خندیدن میپراختم. بعد هم مجبور میشدم به یاد او هم باشم و این دیگر بیش از حد تحملم بود. اکنون هم تنها پوست نازکی هستم که به روی کوهی از خاطرات کشیده باشند. دیگر بس است. اگر این پوست شکافته شود، چه بر سر من خواهد آمد؟ "
― Marlen Haushofer , The Wall