" ز خشک سال چه ترسی!
که سد بسی بستند :
نه در برابر آب،
که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور ...
در این زمانه ی عسرت،
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب.
تو خامشی، که بخواند؟
تو می روی، که بماند؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟ "
― محمدرضا شفیعیکدکنی , در کوچهباغهای نشابور