Home > Author > Zaharia Stancu >

" - آخر، رئیس! برای چه ما باید برویم بیگاری؟ توی قرارداد کار ما چنین شرطی گذاشته نشده. من سواد دارم و قرارداد را قبل از این که امضا کنم با دقت خوانده ام. خوب، وقتی چنین چیزی تو قرارداد ننوشته باشد، پیداست که من هم نمی روم برای نشای تاکستان ارباب بیگاری کنم. دلم می خواهد ببینم چکارم می توانید بکنید. پوستم را زنده زنده می کنید؟
ژاندارم دوباره تفنگ را گذاشت روی شانه اش و زد زیر خنده.
- با این حرف های احمقانه بی خود وقت تان را تلف می کنید که چه؟ این که تو قرارداد چه نوشته و چه ننوشته مطرح نیست، حالا می بینید! انگار وقت زیادی داریم که به این یاوه ها گوش بدهیم. دستور داریم شما را بکشیم بیرون و بفرستیم سر کار و آن هایی که توی شما خدمت نظام کرده باشند می دانند که دستور باید بی گفت و گو انجام بشود. چرا حماقت می کنید؟ می خواهید خون راه بیفتد؟ به من مربوط نیست. مثل یک پدر به تان نصیحت می کنم که بی چون و چرا راه بیفتید بروید سر تپه دستور را انجام بدهید. شته ها تاکستان ارباب را از میان برده اند. ارباب تاکستانش را لازم دارد. باید به اش کمک کنیم که طفلک تاکستانش را رو به راه کند. فرستاده از فرانسه برایش نشاهایی بیاورند که هیج جور آفتی به اش کارگر نباشد. چرا این قدر احمقید؟ دلتان نمی خواهد کنار آبادی تان یک تاکستان حسابی داشته باشید؟ دلتان نمی خواهد انگور حسابی بخوریم؟
- معلوم است که دل مان می خواهد. منتها دل مان می خواهد تو تاکستان خودمان انگور داشته باشیم نه تو تاکستان ارباب. چون خود شیطان هم جرأت پدرش نیست به چیزی که مال ارباب باشد دست بزند. "

Zaharia Stancu , پابرهنه‌ها


Image for Quotes

Zaharia Stancu quote : - آخر، رئیس! برای چه ما باید برویم بیگاری؟ توی قرارداد کار ما چنین شرطی گذاشته نشده. من سواد دارم و قرارداد را قبل از این که امضا کنم با دقت خوانده ام. خوب، وقتی چنین چیزی تو قرارداد ننوشته باشد، پیداست که من هم نمی روم برای نشای تاکستان ارباب بیگاری کنم. دلم می خواهد ببینم چکارم می توانید بکنید. پوستم را زنده زنده می کنید؟ <br />ژاندارم دوباره تفنگ را گذاشت روی شانه اش و زد زیر خنده. <br />- با این حرف های احمقانه بی خود وقت تان را تلف می کنید که چه؟ این که تو قرارداد چه نوشته و چه ننوشته مطرح نیست، حالا می بینید! انگار وقت زیادی داریم که به این یاوه ها گوش بدهیم. دستور داریم شما را بکشیم بیرون و بفرستیم سر کار و آن هایی که توی شما خدمت نظام کرده باشند می دانند که دستور باید بی گفت و گو انجام بشود. چرا حماقت می کنید؟ می خواهید خون راه بیفتد؟ به من مربوط نیست. مثل یک پدر به تان نصیحت می کنم که بی چون و چرا راه بیفتید بروید سر تپه دستور را انجام بدهید. شته ها تاکستان ارباب را از میان برده اند. ارباب تاکستانش را لازم دارد. باید به اش کمک کنیم که طفلک تاکستانش را رو به راه کند. فرستاده از فرانسه برایش نشاهایی بیاورند که هیج جور آفتی به اش کارگر نباشد. چرا این قدر احمقید؟ دلتان نمی خواهد کنار آبادی تان یک تاکستان حسابی داشته باشید؟ دلتان نمی خواهد انگور حسابی بخوریم؟ <br />- معلوم است که دل مان می خواهد. منتها دل مان می خواهد تو تاکستان خودمان انگور داشته باشیم نه تو تاکستان ارباب. چون خود شیطان هم جرأت پدرش نیست به چیزی که مال ارباب باشد دست بزند.