Home > Author > Zaharia Stancu

Zaharia Stancu QUOTES

36 " پیش از آن که بدانم علت دلخوری کشیش از اهل خانه ی ما چیست، هر وقت تو کوچه بش برمی خوردم مثل باقی مردم می گفتم:
- پدر! دستتان را می بوسم.
دیگران که می گفتند جوابی به شان می داد. من که می گفتم زیرلبی فحشم می داد. وقتی دیدم قضیه از این قرار است است دیگر از آن به بعد من هم عوض سلام فحشش می دادم.
- کار خوبی کردم. نه؟
- نه. کار خوبی نکردی «داریه». می روی جهنم.
- امروز که نمی روم. تازه به جهنم که بروم کشیش «بولبوک» هم پیشم خواهد بود... مگر اسب ها نبرده بودیم بچرانیم؟... خوب. «میلیکا» - پسر کوچکه ی کشیش که شاگرد مدرسه ی طلبگی ست – مگر با ما نیامد؟ آمد که!... آن وقت، دهنه ی اسب هایش را گرفت بردشان توی گندم زار مردم شب تا صبح گندم سبزه ها را چریدند.
به اش گفتیم: هی، «میلیکا»! این کارت گناه است. این گندم ها مال شما که نیست.
گفت: می دانم. منظور؟
گفتیم: از آتش جهنم نمی ترسی؟
گفت: بی خیالش! فقط یک جهنم هست، آن هم جهنمی است که برای ترساندن شما کس خل ها رو دیوارهای کلیسا نقاشی کرده اند... می دانید؟ یک روز که مادرم داشت پدرم را بابت میخوارگی توی میخانه ها سرزنش می کرد، پدرم این جواب را به اش داد.
گفتیم: خوب، کشیش هم که شدی همین حرف ها را خواهی زد؟
گفت: معلوم است که نه.
گفتیم: بنابراین چاخان خواهی کرد؟ چیزهایی به مردم خواهی گفت که خودت به شان اعتقاد نداری؟
گفت: چاخان می کنم. پس چه؟ کار و کاسبی است دیگر.
گفتیم: مرده شویت ببرد با آن کار و کاسبیت!
این را که گفتیم، پاشنه ی دهنش را کشید و فحش مان داد. ما هم تا کله ی سحر کتکش زدیم.
ما سه تا بودیم، او یکی. ممکن بود کشته بودیمش. از خانه در رفتیم و از ترس «ژووته»ی ژاندارم یک هفته ی تمام قایم شدیم. دیگر خبر نداشتیم که پدرش هم دل خوشی ازش ندارد. به خانه که برگشتیم آب از آب تکان نخورده بود. "

Zaharia Stancu , پابرهنه‌ها

37 " مدام صحبت آتش جهنم به گوش آدم می رسد.
به کلیسای بزرگ پهلوی بخشداری که پا بگذاریم، از همان دمِ در، چپ بگردیم یا راست بگردیم، از آجر فرش کف تا قبه ی سقف، روی هر دیواری را نگاه کنیم می بینیم جهنم را نقاشی کرده اند... یا مسیح است که زنده شده و دارد بدون بال به آسمان پرواز می کند؛ یا مسیح کوچولوی تپلی است با چشم های زاغ، که در همه ی شمایل ها تو بغل مریم دارد می خندد. مقدسه ی عذرا را هم آن طرف دیگر کشیده اند. آن ته. همان جایی که محراب هست. از این که مادرم هم مثل مقدسه ی عذرا اسمش مریم (ماری) است خیلی خوشم می آید. نمی دانم چرا، اما این موضوع خیلی خوشحالم می کند.
هر بار که رفته ام کلیسا، نقاشی ها را تماشا کرده ام و اسباب تعجب و حیرتم شده. اما آنچه با دقت بیشتری تو بحرش رفته ام جهنم بوده است که کشیش مدام بهش حواله مان می دهد. – همین جهنم خیالی نقاشی روی دیوار طرف ورودی.
شعله های قرمز عظیمی زیر پاتیل های بسیار بزرگ می بینی که توی آن ها قیر جوشان هست و بخار غلیظ سفیدی ازشان به طرف گنبد کلیسا بالا می رود. توی ابر و بخار هم شیطان دیده می شوند با دم های دراز به هم پیچیده و شاخ های شق و رق و گوش های پت و پهن و دماغ های برگشته و پوزه های گرازوار. شیطان های پشمالودی که هر کدام یک شنکش آهنی چهار سیخه دستشان است و با آن ارواح را از این پایین معصیت کرده اند.
می خزی تو باغ همسایه یک دانه سیب می دزدی؟ کلکت کنده است! روحت از دست رفته. وقتی مردی آتش جهنم و پاتیلی که مدام توش پلق پلق قیر می جوشد، و نیزه های چهار سیخه ای که روح آدم را این پاتیل آن پاتیل می کند!
اسب هایت را به چرا برده ای، خسته و مانده خوابت گرفته و حیوان ها رفته اند تو کشت و کارها گندم و ذرت و یونجه یا کنجد دیگران را چریده اند؟ - کارت ساخته است! همان آتش جهنم، همان شیطان ها، همان پاتیل های قیر جوشان چشم به راهند.
«گانت زا» - دشتبان ارباب – فحش و بد و رد بارت می کند؟ بهتر است اصلا محل سگ هم به اش نگذاری: خودش تو آتش جهنم کباب می شود. اما اگر تو هم برگردی تو رویش بایستی و فحش و فضیحتش را به خودش برگردانی، دیگر واویلا، حسابت با کرام الکاتبین است!
دشنام به کشیش و ارباب و بخشدار که، هیچ! اصلا فکرش را هم نباید کرد... این دیگر از هر گناهی که به خیالت برسد بزرگ تر است. بدان و آگاه باش که اگر گناهت این است پدرت در آمده! بهتر است فکری به حال و روز خودت بکنی! چون در این صورت نه فقط بعد از مرگ تو آتش جهنم کباب می شوی بلکه با تازیانه و قنداق تفنگ هم خرد و خمیرت می کنند. هیچ نباشد، دست کم مشت و لگد مفصلی تو دک و پوز و دنده ات می زنند. همین جور به هر جات که دم چک بیفتد!
کشیش یک دم از ترساندن مردم به آتش جهنم و پاتیل هایی که تویشان غل و غل قیر می جوشد کوتاه نمی آید. "

Zaharia Stancu , پابرهنه‌ها