Home > Author > Hafez
141 " ما آزموده ایم در این شهر بخت خویشبیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش... "
― Hafez , The Divan
142 " In times of youth, drinking is better.With the joyful, linking is better.The world is a mere temporal inn;With the shipwrecked, sinking is better. "
143 " دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزدبه می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزدبه کوی می فروشانش به جامی بر نمیگیرندزهی سجاده تقوا که یک ساغر نمیارزدرقیبم سرزنشها کرد کز این باب رخ برتابچه افتاد این سر ما را که خاک در نمیارزدشکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج استکلاهی دلکش است اما به ترک سر نمیارزدچه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سودغلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزدتو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانیکه شادی جهان گیری غم لشکر نمیارزدچو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذرکه یک جو منت دونان دو صد من زر نمیارزد "
144 " من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم صد بار توبه کردم و ديگر نمیکنم باغ بهشت و سايه طوبی و قصر و حور با خاک کوی "دوست" برابر نمیکنم "
145 " نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاستگره بگشود از ابرو و بر دلهای یاران زد "
146 " چــون غـــمـت را نتـوان یافت مگر در دلِ شــاد...مـا به امـّـیـدِ غــمـت خـاطــرِ شــادی طــلبـیم "
147 " ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایمای بی خبر ز لذت شرب مدام ماهرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشقثبت است در جریدهی عالم دوام ما "
148 " چو منصور از مراد آنان که بردارند بردارندبدین درگاه حافظ را چو میخوانند می راننددر این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرندکه با این درد اگر در بند درمانند درمانند "
149 " ...چشم آسایش که دارد از سپهر تیزروساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمیزیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفتصعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی...در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاستریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمیاهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیسترهروی باید جهان سوزی نه خامی بی غمیآدمی در عالم خاکی نمی آید به دستعالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمیگریه ی حافظ چه سنجد پیش استغنای عشقکاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی "
150 " مِی خور که هر که آخر کار جهان بدید از غم سبک برآمد و رَطل گران گرفتبر برگِ گُل به خونِ شقایق نوشتهاندکآن کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت "
151 " ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق گفتم ای خواجه عاقل هنری بهتر از این "
152 " The Garden of Paradise may be pleasant, but forget not the shade of the willow-tree and the fair margin of the fruitful field.” “Now, "
153 " If at last thou attain the desire of thy life, Cast the world aside, yea, abandon it! "
154 " عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش استعاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما "
155 " Bhagaradgitah: He who knows himself in everything and everything in himself, will not injure himself by himself. This is the sum and tenor of all morality, and this is the standpoint of a man knowing himself a Brahman. "
156 " There is a Beautiful CreatureLiving in a hole you have dug.So at nightI set fruit and grainsAnd little pots of wine and milkBesides your soft earthen mounds,And I often sing.But still, my dear,You do not come out.I have fallen in love with SomeoneWho hides inside you.We should talk about this problem--Otherwise,I will never leave you alone. "
― Hafez , I Heard God Laughing: Poems of Hope and Joy
157 " A Divine Invitation You have been invited to meet The Friend. No one can resist a Divine Invitation. That narrows down all our choices To just two: We can come to God Dressed for Dancing, Or Be carried on a stretcher To God’s Ward. "
158 " Come, let's get drunk, even if it is our ruin:For sometimes under ruins one finds treasure. "
― Hafez , Hafiz of Shiraz: Thirty Poems: An Introduction to the Sufi Master
159 " Keep out of the company of those who go back on their word. "
160 " صلاة الأمس أدّاها وولّـــى نحو حانوتٍ رفاق العمر قولوا لي: أفيما كان تدبيــرُفإنّا من مريديــــه، فكيف الآن نتلوه؟! وسعيُ "الشيخ" للخمّار والحانات مقصورُ؟!وإنّا من محبّيــــه، وتحوينا "خرابات" ومن عهدٍ مضى بعدًا، جرى في ذاك تقديرُولو يدري الأولى لاموا، بطيب الحال في قيدي لجُنّوا رغبةً سعيًا لقيدي وهو زنجيـــرُوذاك الوجـــه من نورٍ بدا في حسن أيًا هي الحسنُ، وما فيها لغير الحسنِ تفسيـرُوأمّا قلبــــه العاتي، فما لانت نواحيه بأنّاتي وقد أمسى لها في الليلِ تسعيـــرُفباعد آهة المحزون واحذرها لكي تمضي إلى الأفلاك بالشكوى... وهل للأمر تغيير؟! "
― Hafez ,