Home > Work > ضد
1 " چشم انتظار حادثه ای ناگهان نباشبا مرگ زندگی و کن و با زندگی بمیر "
― فاضل نظری , ضد
2 " اکنون که ارغوان به تو نفروخت گل فروشپیراهنی به رنگ گل ارغوان بپوشاز یاد بردن غم عالم میسر استاکنون که با شراب نشد شوکران بنوشگیرم که مثل موری از این سنگ بگذریکوهی ست پشت سنگ ، از این بیشتر مکوشچون نی نفس کشیدن ما ناله کردن استدر شور نیز ناله ما می رسد به گوشآتش بزن به سینه اتش گرفته امآتش گرفته را مگر آتش کند خموش "
3 " طاووس من ! حتی تو هم در حسرت رنگی !حتی تو هم با سرنوشت خویش در جنگی !یک روز دیگر کم شد از عمرت ، خدا را شکرامروز قـــدری کمتر از دیروز دلتنگیاز " خود " گریزانی چرا ای سنگ ! باور کنحتی اگر در کعبه باشی باز هم سنگیعمریست در نی شور شادی میـــدمی اما ...از نــــی نمی آید به جز اندوه آهنگیدنیا پـــلی دارد که در هر سوی آن باشیدر فکر سوی دیگری ! آوخ چه آونگــــی ! "
4 " غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدیبامن به جمع مردم تنها خوش آمدیبین جماعتی که مرا سنگ می زنندمی بینمت ، برای تماشا خوش آمدیراه نجاتم از شب گیسوی دوست نیستای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی...پایان ماجرای دل و عشق روشن استای قایق شکسته به دریا خوش آمدیبا برف پیری ام سخنی بیش از این نبودمنت گذاشتی به سر ما خوش آمدیای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمردیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی "
5 " کامل ترین معنا برای عشق تنهایی است "
6 " داد از این طرز مسلمانی که هر کس در نظرقبله را می جوید اما از خدا برگشته استخیمه ی خورشید را "دین دار ها" آتش زدندآه معنای حقیقت تا کجا برگشته استجاءَ نور اشبهُ الناسُ بٍخیر الاولیاءگوییا پیغمبر از غار حرا برگشته استهر که آن خورشید را در خون شناور دید گفتحکم قتل نور از شام بلا برگشته استاز بد و نیک جهان جای شکایت هست و نیستخوب یا بد هرچه هست از ما به ما برگشته است "
7 " از دورویی تلخ تر در کام اهل عشق نیستتا دلت با من دورنگی کرد شیرین شد فراقکافرم در دیده ی زاهد، ولی در دین عشقآفرین بر کفر باید گفت و نفرین بر نفاق "