Home > Work > تذکرة الاولیاء
1 " (از ابوالحسن بوشنجی راجع به حقیقت تصوّف پرسیدند، گفت:) امروز اسمی است و حقیقت پدید نه؛ و پیش از این حقیقت بود بی اسم. "
― Attar of Nishapur , تذکرة الاولیاء
2 " گفت: "هر که پندارد که نزدیک تر است ، او به حقیقت دورتر است. چون آفتاب که بر روزن می افتد، کودکان خواهند که تا آن ذره ها بگیرند. دست در کنند . پندارند که در قبضه ی ایشان آمد . چون دست باز کنند، هیچ نبینند . "
3 " ما را با او سرّی است که جز بر سر دار نمی توان گفت "
4 " حسن بصری می گوید : مسلمانی در کتاب هاست و مسلمانان در زیر خاک خفته اند . "
5 " در حکایت حلاج می خوانیم : در شبان روزی در زندان هزار رکعت نماز کردی . گفتند: چون می گویی که من حقم این نماز که را می کنی ؟ گفت : ما دانیم قدر ما "
6 " محبت درست نشود مگر در میان دو تن که یکی دیگری را گوید که: ای من! "
7 " دلها سه قسم است: دلی است مثل کوه که آن را هیچ از جای نتواند جنبانید. و دلی است چون درخت بیخ او محکم، اما باد او را گه گه حرکتی میدهد. و دلی است چون پری، که تا باد میوزد به هرسو میگردد "
8 " سهل بن عبدالله می گوید : اهل لا اله الا الله بسیارند و مخلصان اندک "
9 " زبان تو ترجمان دل توست و روی تو آینهٔ دل توست. بر روی پیدا شود آنچه در دل نهان داری "
10 " گفتند: محبت را نشان چیست؟ گفت: آن که به نیکویی زیادت نشود و به جفا نقصان نگیرد "
11 " و گفت: دلم را به آسمان بردند، گرد همه ملکوت بگشت و باز آمد. گفتم: چه آوردی؟ گفت: محبت و رضا که پادشاه این هردو بودند.{ذکر بایزید بسطامی - تذکرة الاولیا} "
12 " به صحرا شدم. عشق باریده بود و زمین تر شده. چنانک پای به برف فرو شود، به عشق فرو میشد. "
13 " این قصه را الم باید که ز قلم هیچ نیاید "
14 " تا خلق را بشناختم هیچ باک ندارم از آنکه مدح گویند یا ذم از آن جهت که ندیدم ستاینده الا مفرط، و نکوهنده الا مفرط "
15 " همه چیز در دوچیز یافتم: یکی مراست، دوم دیگری را. آنکه مراست اگر من از آن بگریزم، او به سر من آید و آنکه دیگری راست به جهد بسیار به من نیاید "
16 " ماتمزده را نبیند مگر ماتمزده "
17 " اندوه ملکی است که چون جایی قرار گرفت، رضا ندهد که هیچچیز با وی قرار گیرد "
18 " اگر حال خود از شما پنهان دارم، زبان ملامت دراز میکنید و اگرمکشوف میگردانم، طاقت آن نمیآورید. با شما چه میباید کرد؟ "
19 " حقیقت صدق آن است که راست گویی در مهم ترین کاری که از او نجات نیابی مگر به دروغ "
20 " نقل است که در بغداد دزدی را آویخته بودند. جنید برفت و پای او را بوسه داد. او را سؤال کردند، گفت: "هزار رحمت بر وی باد که در کار خود مرد بوده است و چنان این کار را به کمال رسانیده است که سر در سر آن کرد". "