Home > Work > Twenty Love Poems and a Song of Despair

Twenty Love Poems and a Song of Despair QUOTES

13 " شعر آخر

می توانم امشب غمناک ترین سطرها را بنویسم

مثلن بنویسم: ” شب شکسته است
وَ تکه تکه می شوند آن ستارگان در دور دست و بر باد می روند”

شب- باد، در آسمان می پیچد و می خواند
می توانم امشب غمناک ترین سطرها را بنویسم
عاشق اش بودم و گاهی هم عاشق ام می شد

در شبی این چنین به آغوش اش کشیدم
بوسیدم اش بسیار و بسیار زیر آسمان بی انتها

عاشق ام بود و گاهی هم عاشق اش می شدم
چه گونه می توانستم عاشق آن چشمان درشتِ خاموش اش نباشم

می توانم امشب غمناک ترین سطرها را بنویسم
برای درکِ این که ندارم اش، برای حسِ این که گم اش کرده ام

می شنوم این شب بلند را، که بی او طولانی تر
بر روح می نشیند این سطرها، مثل شبنم که بر علف

دیگر چه اهمیت دارد، که نتواستم نگه اش دارم
شب شکسته ست و او کنارم نیست

این تمام ماجراست. کسی در دور دست می خواند. در دور دست
روح ام را یارای نبودن اش نیست

که انگار در تقلای یافتن اش چشمانم دو دو می زند
که قلبم می جویدش: اوکنارم نیست

شبی شبیه بر همان شاخ ساران به صبح می رسد
مای آن زمان، شبیه حالِ ما نیست

بی گمان، عاشقش نیستم اکنون، اما چه گونه زمانی بودم
برای رسیدنِ به او، صدایم، به تقلای جستجوی باد است

بوسه های دیگران بر لبانش، چون بوسه های من
صدایش، تن مرمرین اش، چشمان بی انتهایش

بی گمان، عاشق اش نیستم اکنون شاید اما باشم
عشق کوتاه است؛ از یاد بردن اش چه طولانی

از آن شب ها که در آغوش می کشیدم اش دیگر
روحم را یارای نبودن اش نیست

هرچند این واپسین عذابی است که مرا دچارش می کند
و این واپسین سطرهایی ست که برایش می نویسم "

Pablo Neruda , Twenty Love Poems and a Song of Despair