Home > Work > Somewhere in the Darkness
1 " وقتی که بیرون از زندان هستی تصور مردن زندانی ها را هم نمی کنی. فقط فکر می کنی آن ها حبس شان را می کشند و بعد هم آزاد می شوند. ولی خیلی ها آن تو تلف می شوند. بعضی وقت ها به دست خودشان و بعضی وقت ها هم به دست زندانی های دیگر. بعضی ها هم که مثل من مریض و از زندگی شان سیر می شوند. می فهمی چه می گویم؟ "
― Walter Dean Myers , Somewhere in the Darkness
2 " توی زندان که بودم، فهمیدم دارم خودم را گول می زنم؛ چون تمام عمرم به حرف زدن گذشته. یک روز به خودم می گویم که بیرون می روم و از نو شروع می کنم. روز بعد هم می گویم که می خواهم یک کاری کنم تا پولدار شوم. ولی وقتی که آزاد می شوم و بیرون می آیم، می بینم که من همان کرب هستم و دنیا هم فرقی نکرده. می فهمی چه می گویم؟ "
3 " فکر می کنم به چیزی احتیاج دارم تا به آن افتخار کنم. دوست دارم به آیینه نگاه کنم و به چیزی که می بینم احترام بگذارم. این کار، احترام به خودم است. "
4 " رویاهای زندان برای دوبار شروع کردن و خوشبخت شدن. می دانی، توی زندان تمام رویاها اما و اگری دارد؛ اگر این اتفاق بیفتد یا اگر بتوانی از نو شروع کنی... "