Home > Work > حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد، به روایت خواجه ابوالمَجد محمدبن علیبن ابوالقاسم وَرّاق دبیر
1 " پس صاحب تاریخ از آن دروازهی چوبینِ جانبِ شرق گوید و آن گردباد که: از آن روزباز که این شهر نهادهاند این باد نیز بر آن موکل کردهاند، همانگونه پیچان که امروز، تو گویی نه گردباد که هرروز به نیمروزان دیوی آن بند که سلیمانِ نبی بر پای نرهدیوان میبست میگسلد و بدین جانب میآید، پایی بر خاک و سری در افلاک، از تپه ماهورها میگذرد، بوتهی خشکِ سستریشه را از جا میکند و تودههای شن را میچرخاند و تنورهکشان از حصار شارستان میگذرد و چون از دیگر سوی شهر به در میشود بر هرچه و هرچیز لایهای از غبار میماند جز بر سطح آن نقش. "
― Houshang Golshiri , حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد، به روایت خواجه ابوالمَجد محمدبن علیبن ابوالقاسم وَرّاق دبیر
2 " به مذهب آنان هر که را سر جانبازی میبود به خرابات میخواندند پنهان از غیر. بزرگ مجلس به سرانگشت خونچکان خطی بر پیشانی او میکشید که همخون مایی. و آنگاه رازی چند با او میگفتند که مدار فلک بر چیست و حکمگزاری بر خواب که را سزاست. پس چون بهدر میخواست شدن، سپیدجامهای، رو به دستار پوشانده، هر دو گونهاش به گل میاندود که اگر راه خرابات بر کس بنمایی خاکی "
3 " و نیز می گفتند به بازار صرافان گفته بود: کدام رباخوار دیدهاید که امروز دانگی دهد و به اکراه و فردا هزار دانگ بخواهد به اصرار؟گفتند: رباخواره مردی که اوست!گفت: نیک بنگرید در خویش یا اهل خویش!گفتند: کنایت بگذار!گفت: مگر نه آنکه دانگی صدقه میدهید تا خدایتان هشت بهشت بدهد؟ "
4 " گفت: مگر نشنیدی که صاحب آن نقش گفته است هرکس بتخانه براندازد که رسم بتپرستی برخواهم انداخت، بنگرید تا خانهای نکُند از سنگ که خانهی اوست؛ و گوش دارید تا نگوید را بدو من دانم. "