Home > Work > داستان خرسهای پاندا: به روایت یک ساکسیفونیست که دوستدختری در فرانکفورت دارد
1 " هیچ چیز از آن انسان نیستهرگزنی قدرتشنی ضعفش و نی دلش حتیو آن دم که دست ...و آن دم که دست ...اه لعنتی!و آن دم که دست به آغوش می گشایدسایه اش سایه صلیبی ست ...و آن دم که می پندارد خوشبختی را در آغوش فشرده است آن را له می کند. "
― Matei Vişniec , داستان خرسهای پاندا: به روایت یک ساکسیفونیست که دوستدختری در فرانکفورت دارد