" و هم به من انگِ دیوونهگی میزنی. دیوونه! دیوونه! (میخندد). میتونم بشینم هر چیرو که از زندهگی میدونم دونهدونه بشمرم. همهی زنا تو خونه زنجیریین تا فقط به کارایی برسن که دل و رودهشونو بالا میاره. پس واقعاً کوچهگردی شرف داره. بُدوبُدو میرم تا لب رودخونه. از کوهها و تپهها و درختا میکشم بالا تو کلیسا خودمو میرسونم به برج ناقوس و ناقوسو به صدا در میارم. آخر سرم آب یه انیسون تازه رو میمکم کیفِ عالمو میبرم… "