Home > Author > Zaharia Stancu >

" پیشخدمت محکمه احضارشان می کند. « فلوره آ» دست زنش را می گیرد و به داخل تالار هولش می دهد و خودش با گردن شق و قیافه ی حق به جانب می ایستد. نه هیبت قضات و نه منظره ی مسیحی که به صلیب کشیده شده، هیچ کدام اثری رویش نمی گذارند. اولین باری نیست که به آنجا پا گذاشته. اما زنش چنان وضعی دارد که انگار از یک ستاره ی دیگر به آنجا افتاده.
رئیس: چند وقت است ازدواج کرده اید؟
فلوره آ: سی و پنج سال است آقای رئیس.
رئیس: چند تا بچه دارید؟
فلوره آ: پنج تا جناب رئیس.
زن (بدون این که ازش سوالی شده باشد جواب شوهر را کامل می کند): چهارتاشان هم مرده اند. سه تا در بچگی، یکی همین امسال پاییز...
چشم هایش پر از اشک می شود. اشک خاموش حیوان بارکشی که عادت کرده همه چیز را بی چون و چرا بپذیرد.
رئیس: چرا می خواهید از این زن جدا بشوید؟
فلوره آ: خیلی زشت است جناب رئیس.
رئیس: سی و پنج سال وقت لازم بود تا این را متوجه بشی؟
فلوره آ: همان روز اول متوجه شده بودم جناب رئیس، منتها تازه همین چند وقت پیش توانسته ام یکی دیگر، یک خوشگلش را، پیدا کنم.
رئیس: و لابد خیلی هم جوان تر از این یکی است.
فلوره آ: البته، جناب رئیس، البته. خیلی خیلی جوان تر از این یکی است.
و برقی در نگاهش می درخشد. لبخندی می زند و بی اراده نوک سیبیلش را می تابد.
در بازگشت به ده، از این که نتوانسته قال زنش را بکند برج زهرمار است. پایش که به خانه می رسد زنش را به قصد کشت کتک می زند و دو هفته بعد دفنش می کند. "

Zaharia Stancu , پابرهنه‌ها


Image for Quotes

Zaharia Stancu quote : پیشخدمت محکمه احضارشان می کند. « فلوره آ» دست زنش را می گیرد و به داخل تالار هولش می دهد و خودش با گردن شق و قیافه ی حق به جانب می ایستد. نه هیبت قضات و نه منظره ی مسیحی که به صلیب کشیده شده، هیچ کدام اثری رویش نمی گذارند. اولین باری نیست که به آنجا پا گذاشته. اما زنش چنان وضعی دارد که انگار از یک ستاره ی دیگر به آنجا افتاده. <br />رئیس: چند وقت است ازدواج کرده اید؟ <br />فلوره آ: سی و پنج سال است آقای رئیس. <br />رئیس: چند تا بچه دارید؟ <br />فلوره آ: پنج تا جناب رئیس. <br />زن (بدون این که ازش سوالی شده باشد جواب شوهر را کامل می کند): چهارتاشان هم مرده اند. سه تا در بچگی، یکی همین امسال پاییز... <br />چشم هایش پر از اشک می شود. اشک خاموش حیوان بارکشی که عادت کرده همه چیز را بی چون و چرا بپذیرد. <br />رئیس: چرا می خواهید از این زن جدا بشوید؟ <br />فلوره آ: خیلی زشت است جناب رئیس. <br />رئیس: سی و پنج سال وقت لازم بود تا این را متوجه بشی؟ <br />فلوره آ: همان روز اول متوجه شده بودم جناب رئیس، منتها تازه همین چند وقت پیش توانسته ام یکی دیگر، یک خوشگلش را، پیدا کنم. <br />رئیس: و لابد خیلی هم جوان تر از این یکی است. <br />فلوره آ: البته، جناب رئیس، البته. خیلی خیلی جوان تر از این یکی است. <br />و برقی در نگاهش می درخشد. لبخندی می زند و بی اراده نوک سیبیلش را می تابد. <br />در بازگشت به ده، از این که نتوانسته قال زنش را بکند برج زهرمار است. پایش که به خانه می رسد زنش را به قصد کشت کتک می زند و دو هفته بعد دفنش می کند.