" «آدمایی هستن که برای کارهای بدشون بهونههای خوب میارن و فک میکنن فرشتههاییان که از آسمون فرود اومدن. اینا اعصاب منو به هم میریزن. راستشو بخوای دلم میخواد با مشت برم تو فکشون...» پژواک لحنِ فایلن را میشد در صدا لیبرا شنید. « و... آدمایی هستن مثل تو... که کارهای خوبشون رو با بهونههای بد توجیه میکنن.» لحنش غمگین بود. « دوست نداری باور کنی آدم خوبی هستی یا میترسی آدم خوبی باشی. و بعدش...» نه، لحنش نوازشگر بود. « هیشکی نیست که ازت دفاع کنه، نیک. هیشکی نیست که بهت بگه عیبی نداره. هیشکی هیچوقت ازت تشکر نمیکنه.» چیزی در لحن لیبرا بود که نیک از آن خوشش نمیآمد. « دوست نداری کسی رو خوب بودنت حساب باز کنه؟ باشه، نمیکنم. ولی میتونم ازت دفاع کنم و میکنم.» لبخند کوچکی گوشهی لبهایش را بالا کشید. « چون باور نمیکنم هیچچیز خوبی توی تو نباشه.» "
― Armina Salemi , فراخوان رنگها