Home > Author > Rosa Jamali >

" زن- گرگ – کرکس- ببر

زنجیرها وُ مارها را می بینی بر شانه هایم؟
و دیده بودی لانه های عقابان را در دو چشم کور تاریکم ؟
کبوترانی را که شبیه تاج بر سرم لانه کرده اند را دیده ای؟
و کلاغ ها را که بر زمردها وُ الماس تنم نشسته اند را دیده ای؟
این تخت مرمر را دیده ای تو که در طلای سرخ انگار مذاب شده است
وَ آن سنگ قیمتی را که تا بیست و یک متر در چشمانم که همان مردمکان توست نفوذ کرده اند را دیده ای؟
وَ دیده ای که بر این سنگ، بره های لاغرِ شهر سوخته را در سرزمینی عاریتی و شهری چاهار دروازه شیر داده ام
و با لاشخوران برهنه عشق بازی کرده ام، دیده ای تو؟
و با تمام شور حیاتی ام با گرگ ها خوابیده ام، دیده ای این را؟
و دیدی که چنگال های تیزشان را با تعظیم ناشیانه ای بوسید م
و به زن- گرگ – کرکس - ببرِ تمام بدل شدم.

پیکر پوشالی ات ،
که از کاه و ماهوت و کاغذ و زرورق پر شده است.

دیده بودی تو بادگیرهای سوخته را و باغ چای را و گل های زعفران را در بوته ی سینه هایم؟
مارها که بر اندام هایم لیس می کشند را چه؟
من قطب نمای این دریا بودم در آن عصر مفرغی
و بر ستونی از الحمراء گل سرخی آویخته است، گیاهی که منم
همان عقربی شده بود که در پیکر پوشالی ام پیچیده است و لانه کرده است ، دیده بودی آن را .
همان که خانه کرده است در درختی و در مکعب کوچکم و چنگ زده بودی بر ساقه های آسمانم که پیچیده بودی در من و پوشانده است روزم را که ساده است و سیاه
همان روباهی ست که در اینجا به گل نشسته بود در انتظار ببری که منم
همان سنگ و صخره ام که به مرجان های ته دریا پیوسته بودم وَ پوسیده در ریگ ها وُ مرداب ها ی تنت
همان ریسمانم که انگار به آسمان دوختی تو...

دیده بودی تو عصاره ی کاسنی را که به عطر سدر آمیخته؟
دیده بودی این علف وحشی را و جلبک های خود رو را؟
لاشخورها را دیده بودی در طلای سرخ ام؟
که چشم هایم را می جویدند در حالیکه بر سنگ مرمر نشسته بودم
و شبیه کوبش دارکوبی زمان را اعلام می کردم
ویا کاش به ساعت جغد درنیمه های شب تکرار می شدم .

و این زمین چه کرده است با من ؟
و این جلبک وحشی ؟
که این ببر؛... "

Rosa Jamali , بزرگراه مسدود است HIGHWAYS BLOCKED


Image for Quotes

Rosa Jamali quote : زن- گرگ – کرکس- ببر<br /><br />زنجیرها وُ مارها را می بینی بر شانه هایم؟<br />و دیده بودی لانه های عقابان را در دو چشم کور تاریکم ؟<br />کبوترانی را که شبیه تاج بر سرم لانه کرده اند را دیده ای؟<br />و کلاغ ها را که بر زمردها وُ الماس تنم نشسته اند را دیده ای؟<br />این تخت مرمر را دیده ای تو که در طلای سرخ انگار مذاب شده است <br />وَ آن سنگ قیمتی را که تا بیست و یک متر در چشمانم که همان مردمکان توست نفوذ کرده اند را دیده ای؟<br />وَ دیده ای که بر این سنگ، بره های لاغرِ شهر سوخته را در سرزمینی عاریتی و شهری چاهار دروازه شیر داده ام <br />و با لاشخوران برهنه عشق بازی کرده ام، دیده ای تو؟<br />و با تمام شور حیاتی ام با گرگ ها خوابیده ام، دیده ای این را؟<br />و دیدی که چنگال های تیزشان را با تعظیم ناشیانه ای بوسید م <br />و به زن- گرگ – کرکس - ببرِ تمام بدل شدم.<br /><br />پیکر پوشالی ات ،<br />که از کاه و ماهوت و کاغذ و زرورق پر شده است.<br /><br />دیده بودی تو بادگیرهای سوخته را و باغ چای را و گل های زعفران را در بوته ی سینه هایم؟<br />مارها که بر اندام هایم لیس می کشند را چه؟<br />من قطب نمای این دریا بودم در آن عصر مفرغی <br />و بر ستونی از الحمراء گل سرخی آویخته است، گیاهی که منم <br />همان عقربی شده بود که در پیکر پوشالی ام پیچیده است و لانه کرده است ، دیده بودی آن را .<br /> همان که خانه کرده است در درختی و در مکعب کوچکم و چنگ زده بودی بر ساقه های آسمانم که پیچیده بودی در من و پوشانده است روزم را که ساده است و سیاه<br />همان روباهی ست که در اینجا به گل نشسته بود در انتظار ببری که منم<br />همان سنگ و صخره ام که به مرجان های ته دریا پیوسته بودم وَ پوسیده در ریگ ها وُ مرداب ها ی تنت<br />همان ریسمانم که انگار به آسمان دوختی تو...<br /> <br />دیده بودی تو عصاره ی کاسنی را که به عطر سدر آمیخته؟<br />دیده بودی این علف وحشی را و جلبک های خود رو را؟<br />لاشخورها را دیده بودی در طلای سرخ ام؟<br />که چشم هایم را می جویدند در حالیکه بر سنگ مرمر نشسته بودم <br />و شبیه کوبش دارکوبی زمان را اعلام می کردم<br /> ویا کاش به ساعت جغد درنیمه های شب تکرار می شدم .<br /><br />و این زمین چه کرده است با من ؟<br />و این جلبک وحشی ؟<br />که این ببر؛...