Home > Author > شارمین میمندی‌نژاد

شارمین میمندی‌نژاد QUOTES

1 " وقتی گهنم بر زمین متجلی می شود!
======================
در قوم یهود یک مفهومی را بزرگترین و زشت ترین گناه به درگاه الهی می دانستند و آن جذام بود. به گونه ای که به فرد دچار جذام می گفتند دیگر به شهر نیاید. جایی که این افراد در آن جا به دور از شهر زندگی می کردند را جهنم یا «گهنم» می نامیدند. اینجا جایی بوده که آب های فاضلاب شهری واردش می شده است. زباله ها را نیز در همینجا می سوزاندند. همیشه در جهنم آتش بوده و آب گل آلود و لجن. همین مفهومی که [به عنوان جهنم] در تمام تفکرات دینی درباره اش صحبت می شود. اتفاق عجیبی که در اینجا می افتد این است که زنی که نتوانسته هزینه گناهانش را بدهد - مثلا فرض کنید سه بار باردار شده و بابت سه زایمانش نتوانسته هزینه بدهد - این فرد وارد جهنم می شد.
پس ببینید این گهنم چه جور جایی می شود. حاشیه ای که در آن، دختران فراری، بچه های فراری، آدم هایی که نتوانسته اند قروضشان را بدهند و مهمتر از همه، آدم های جذامی و مریض زندگی می کنند. تورات را بخوانید و ببینید رفتار با جذامیان تا چه حد تلخ و تیره است. و البته آخرین قومی که در این جهنم پنهان می شدند، بزهکاران فراریان، سارقان و دزدان بودند.
در این شرایط یک نفر به نام عیسی از روستای ناصره پیدا می شود و می بیند کارکرد خدا این قدر عوض شده که در جذام خانه و فحشا خانه و در حاشیه آلوده شهر، هزاران هزار کودک حاصلِ ازدواج های بی سند کنیسه ای زندگی می کنند. کودکانی که بابت حاملگی مادرانشان پولی به کنیسه ها پرداخت نشده است. هزاران کودک از ابتدای زندگی شان به گهنم تبعید شده اند و درباره شان به همه گفته می شود که این ها تیره و تاریک و جهنمی اند و ... من الان دارم ریشه تاریخی این قضایا را بازگو می کنم. الان اگر شما به کسی بگوئید ما در حال فعالیت در محله غربت هستیم، طرف تهِ دلش موافق شما نیست. با خود می گوید من قرار نیست به این بچه شناسنامه بدهم. این اِعمال محرومیت به حاشیه نشینان، یک ریشه تاریخی دارد.
مسیح واقعا مردم را از جهنم بیرون می آورد
قیام پیامبران نظیر حضرت مسیح، علیه این حرکت بوده است. یعنی مثلا مسیح می گفت خدا کارکرد است، خدا توهم نیست. و این قدر مسیح در بیان این امر و عمل به این باور، قوی بود و محکم رفتار کرد که مردم گفتند خداوند به روی زمین آمده است! این که می گویند مسیح، خدای روی زمین است و یا می گویند گناهان ما را بخشید و ما را از جهنم بیرون آورد، به خاطر این است که مسیح این کارها را به صورت عینی و واقعی انجام داده است.
پس هر پیغمبری مِهرِ خدا را نشان می داد و آشکار می کرد. یک فاحشه می گفت من گناهکارم. مسیح می گفت چه کسی به تو گفته گناهکاری؟ زن می گفت خدا! مسیح می گفت خدا کو؟! من نماینده خدا هستم! من از سوی خدا آمدم. من یک بنده بالاشهری ام. آمدم به تو بگویم خدا تو را دوست دارد. آمدم پیام مهر و عشق خدا را برسانم. مسیح یک جزامی را می دید و می گفت: آمدم تو را در آغوش بکشم.
مسیح می گفت بی واسطه بروید و دیگران را در آغوش بگیرید. بعدها ابلاغ این پیام مهر در پیامبر اسلام نیز هست. در مولا علی نیز همین ویژگی هست. ولی جامعه مرتبا می خواهد این تعادلی که در اثر مهر در شهر ایجاد می شود را به هم بریزد. مدام می خواهد یک گوشه شهرش تبدیل به جهنم شود و یک سری مردم خوش خیال در حال ثواب جمع کردن و غرق در الهیات و خدا و پیغمبر باشند.
=================
مفهوم گهنم و محله های غربت شارمین میمندی نژاد
منتشر شده در نشریه گل یخ شماره 10
گل یخ نام نشریه داخلی جمعیت امام علی است. "

شارمین میمندی‌نژاد

4 " ...

... موسی رو به نیل کرد، خیره به همان نیل، انگار با نیل صحبت می کند، بدون آن که رو به مردم بر گرداند، مردم را مخاطب قرار داد. یا مردمان! در این باد جهل که می وزد، از شما می خواهم خدای تان را دشنام نگوئید، و بوسه بر پای نا خدایان نزنید. من شما را از این آب عبور می دهم، در حالی که دوست داشتم بدانید اگر شما جثه و اندامی چونان پرندگان از عشق داشتید، شاید چوبدست شما نیز معجزات همتی می شد بر روی این موج خروشان... وآنگاه موسی چوبدست اش را بلند کرد، رو به سوی آسمان... یا نیل، یا مادرم اینان پرنده نیستند که به نوک پنجه رقصشان از عرصه سینه تو بگذرند. بگذار اهل این خاک، از خاک بستر تو بگذرند. پس آغوش بگشا، تن دو تکه کن . در میان ظرافت دریای ات، زخمه ای جانکاه از جنس خاک زن، تا من و این مردمان جهل از دل تو بگذریم. می دانم ای عزیز، این خاطره، سالهای سال در جانت می ماند، اما بگذار بگذریم تا با مردمان به پیشواز سرزمین موعودی رویم و آنان ببینندآن دور دورها، سرزمینی است که اگر عشق رفتن به آن در دل نداشته باشند، شاید آ سرزمینی دریایی باشد که در گوشه صحرایی به چشم تشنه ای که ایمان به یافتن آب ندارد، هویت خود را از دست دهد و سرابی شود. سرابی رقصان از گرمای آتش گونه خورشید و خاک. پس تو نیز هویت خود را عوض کن تا مردمان من که اینک شان سراب است از دل تو بگذرند... و چنین شد که نیل شکافتو مردمان از آن گذشتند و موسی بعد از ایشان که نمی فهمیدند و نمی دیدند که بر چه پای می نهند، از تن مجروح مادر گذشت و در غربتی سخت، در حالی که می دانستمنت این تن مجروح بر تمام عمرش یله خواهد شد، پشت به نیلی کرد که برادر خوانده اش را در خود به خشم می بلعید، و موسی به خاطر آن مردمان که پرنده و دگر خواه و حاظر به هیچ گذشتی نبودند، نیل و گذشته اش را فدیه کرد. آری موسی گذشت.

... گذر گاه پیامبران همین است، اگر هزاران هزار نفر هم باشند، باز و باز تنهایی موسی را در کنار رود نیل باور کن و کودکانه گهواره اطمینانت را بر دستان نیلی ببخش، تا حداقل یک نفر باشد که در اعجازش خواب دریا را به خاک مردگان تبدیل نکند....آن مردمان سرزمین بندگی ، شاید اگر آنان اهل پنجه پریدن و پا زدن بر نیل بودند، امروز پرندگان پرواز از نمای نیل ها و کوه ها گذشته بودند و هزاران هزار سرزمین موعود برای فرزندان غربت و ظلم می ساختند. بماند، فقط و فقط تنهایی را برای خدا باور کنیم و ادامه دهیم که شاید از گهواره تک افتاده بر نیل موسایی دیگر بر خیزد.



گذر گاه پیامبران- شارمین میمندی نژاد "

شارمین میمندی‌نژاد

10 " موسی میان شاگردانش می گشت و می دید بر چنگهای ایشان خاک اسباب کشی شهر گل هنوز به چشم می خورد وآنان در حالی که کهنگی خانه هایشان را گردی کرده بودند و بر سر نشانده بودند. همراه موسی شده بودند وآن همه خلق برای رفتن از دنیای فرعونیان، دنیای فرعونیان را بار خود کرده بودند، و چه غم سنگینی با موسی بود. من می خواستم شما را به سرزمینی دیگر اشاره دهم، به سرزمینی که در آن نشانه ای از ظلم نباشد و شما چه عاشقانه دانه های ظلم را برای کاشتن مجدد در سرزمین موعود رو کرده اید، و به بار خود کشیده اید.
وموسی با این غم سنگین بر عصایش تکیه می زد، قدم از قدم بر می داشت وحس می کرد، دردی عظیم بعد از آن همه معجزات که در سرزمین فرعون به رویت گرفته بود، در وجودش است. دردی عظیم که مجبور است راهنما، جلودار و رهبر مردمانی باشد که آغشته اند به عفونت دمل سر باز کرده فرعونیان.... ای نیل، مادر مهیب من که روزگاری در بازوان پر جوش و خروشت مرا به مادرم باز گرداندی، مرا به خودم و خدای خودم باز گرداندی، ای نیل می بینی؟ آیا باید آن زمان سبد کوچک گهواره مرا در میان دندان تمساحان این رود به حمایت بگردانی؟ مرا به کاخ فرعونی برسانی تا رسالت قسمتم شود. تو باید ای نیل ، ای مادر مهیب من، مرا این گونه نجات دهی؟ مرا به کام خود نکشی تا نهایتم این شود که به پای خود برسم. تا با مردمانی نه سبکبال که سنگین باره از جاه و غرور و مقامی که در فرصت ئیشبشان به دست اورده اند، در یک لحظه آزاد از سرزمین گل و اینک خورد و خسته وخمیده در زیر بار سنگین دنیای فرعونیان به پای تو رسیده اند.
... موسی رو به نیل کرد، خیره به همان نیل، انگار با نیل صحبت می کند، بدون آن که رو به مردم بر گرداند، مردم را مخاطب قرار داد. یا مردمان! در این باد جهل که می وزد، از شما می خواهم خدای تان را دشنام نگوئید، و بوسه بر پای نا خدایان نزنید. من شما را از این آب عبور می دهم، در حالی که دوست داشتم بدانید اگر شما جثه و اندامی چونان پرندگان از عشق داشتید، شاید چوبدست شما نیز معجزات همتی می شد بر روی این موج خروشان... وآنگاه موسی چوبدست اش را بلند کرد، رو به سوی آسمان... یا نیل، یا مادرم اینان پرنده نیستند که به نوک پنجه رقصشان از عرصه سینه تو بگذرند. بگذار اهل این خاک، از خاک بستر تو بگذرند. پس آغوش بگشا، تن دو تکه کن . در میان ظرافت دریای ات، زخمه ای جانکاه از جنس خاک زن، تا من و این مردمان جهل از دل تو بگذریم. می دانم ای عزیز، این خاطره، سالهای سال در جانت می ماند، اما بگذار بگذریم تا با مردمان به پیشواز سرزمین موعودی رویم و آنان ببینندآن دور دورها، سرزمینی است که اگر عشق رفتن به آن در دل نداشته باشند، شاید آ سرز "

شارمین میمندی‌نژاد

14 " دین منهایِ دردهای اجتماع
محلات "غربت " (محلات حاشیه نشین و فقیر) در اثر انحطاط کارکردی مفهوم خداوند و وانهادن مفاهیم مرتبط با عدالت، در اجتماع به وجود می آید. در یک نقطه از جامعه، کودکی در حد بی نهایت دارد زجر می کشد. این یک سنجش است، یک دماسنج اجتماعی‌ست. وقتی در چُنین جامعه ای ، دینداران هیچ مسئولیتی برای خود در قبال این کودک آسیب دیده احساس نمی کنند، یعنی مفهوم خداوند را از اجتماع حذف کرده اند. به عبارتی خدا در ذهنیت مومنان، انتزاعی شده است. کودکی دارد زیر بار فقر و اعتیاد و خشونت " له می شود " ، اما هیچ صدا و هیچ تحرک درست و سازنده ای در جامعه ایجاد نمی شود؛ چرا ؟ چون آن چیزی که به عنوان خداوند پذیرفته اند، خدای محمد(ص) و مسیح(ع) نیست. خدایی نیست که فریاد برمی کشد : " بایِّ ذنب قُتلت ؟ " ؛ بلکه خدایی است که نسبتی با درد مردم ندارد، و یک چیز بی خاصیت و منفک از رفتارها، اتفاقات، تاریخ و عکس العمل های اجتماعی است
-----------------------
(شارمین میمندی نژاد ، کارگاه آموزشی، آذرماه 92 ) "

شارمین میمندی‌نژاد

19 " در شب قدر، قدر نازل میشه. در شبهای دیگه قدر نازل نمیشه.
توی این شبها علی مظلومه. مظلوم، مظلوم، مظلوم به اندازه کودکی هایش. آن زمان که حضرت بی تابی می کنند. پیامبری به رنج افتاده. از خانه بیرون می زند. آن کودک کوچک، علی ما، ایستاده، محمد را می نگرد در افق نگاهش.
در افق نگاهش محمد است که به تاریکی شب می زند، بی تاب، عاشق. نیستی هبل، نیستی لات، نیستی منات، نیستی عذا. در تو محبتی نیست. در تو عشق، احسان، خنده، لبخند، زیبایی نیست.
علی بیاد می آورد محمد دیشب می گریست، مثل هر شب. برای کودکی که زنده به قربان شده است. علی بی تاب بر دور محمد می گردد.
ببینید یک شخص، یک مولود کعبه، یک کسی که در کعبه بدنیا میآید، چگونه کودکی می کند. کودکیش بوی وحی می دهد. کودکی اش علت وحی را استخراج کرده است.
محمد بی تاب است. در رخت خود را می پیچد. رطوبت اشک هایش بر این مرهبه می نشیند. اشک های رسالت، اشک های مسئولیت. اشک های پرسش. ای انسان بای ذنب قتلت. به کدامین گناه این فرزند را به گور گذاشتید. به کدامین گناه این مونث واره را خاک کرده اید جاهلان؟ به کدامین گناه؟
علی می داند در ذهن کودکی هایش شاید مردم کوچه کوچه گفته باشند بر گرد این دیوانه نگرد، ای کودک آینده! بر گرد او مگرد. اما علی بر لنگه های در تکیه می زند، های های اشک محمد را دزدکی می بیند. محمد به حرا می شود. حاصل حرایش را علی می دزدد. با نگاه کودکانه اش، با سوالش، با کشفش.
در کدام کتاب نوشته غیر از اینکه من کودکی را به چشم دیدم. این زاری را. و محمد بر می خیزد، می جنگد، می جنگد، می جنگد. آنقدر می جنگد.
همه به او تذکر می دهند. یا محمد! از خدایان نبر. خدایان تو را غضب خواهند کرد.
آیین نشکن. ای مرد! گناهکار! چه می کنی! نفرین بر تو باد! اوف! لعنت بر تو!
و ناگهان پیامبر می گوید، لعنت بر خدایانتان! لا اله، لا اله، لا اله، لا اله، نیستی خدایا، نیستی خدایا، نیستی خدایا! عدالت تو کجاست؟ کجا جاری شده عدالت تو ای خدایان! عدالت تو زمانی جاری می شود، که از این 360 بت، خون حاصل نگردد. زنده به گوری حاصل نگردد.
آنقدر لا اله می گوید، تا لا اله، لا اله الا الله می شود. نیست خدایی بجز خدایی که در این درد، در این رنج، در این گریه صخره و سنگ شناختم. و خداوند می گوید: ای گم شده! ای تلاشگر! ای مسئول! ای عاشق! حال به تو می گویم بخوان به نام من که نام من رحمت است و بخشش.
اقرا بسم ربک الذی خلق! پروردگار تو صدایت می زند. صدایی می خواستی. این صدا صدای زندگی است. صدای حیات است. صدای رحمت است که خداوند دلیل خنده های ماست که خداوند خود خنده های ماست. که خداوند همان نانی است که از سر عشق بر سر سفره ها تقسیم می کنیم.
و محمد چنین بی تاب به خانه می زند. چه کس را دیده ام. این رسالت را با که تقسیم کنم. علی است حیران. با همان لباس کودکی. ایستاده است با همان قامت کودکی! منتها با غیرت یک مرد! مسئولیت یک مرد!
محمد می لرزد و آنی علی به عنوان اولین کسی که به محمد ایمان می آورد در آغوش او می شود.
محمد و علی اند که می گریند.
کسی بزرگوارانه و کسی کودکانه.
کسی از دنیای پیری 40 ساله و کسی از پاکی کودکی.
ببینید! ببینید! ببینید علی ما را!
کودکی اش وحی و بلوغش گشتن در مقام پیامبران. گوشه نشینی. رنج.
خانه ای ساخته شده است. جمعی گرد هم آمده اند. بت ها قانون خود را بر مردم نوشته اند. این قانون را باید به هم زنیم.
علی است، محمد، بلوغ. ناگهان در مقام پیامبران تمام می شود.
علی است که جنگ ساده جوانی و بلوغ ما که همه ما به اقتضای انسانی خودمان داریم، در مقام پیامبران طی می کند.
ابراهیم وار! موسی وار! عیسی وار! نوح وار!
لحظه به لحظه هر سوال بشری اش را در مقام انبیاء جوابی می یابد.
--------------------
کوچه گردان عاشق- سال ششم "

شارمین میمندی‌نژاد

20 " نازنینانی امروز بر صحنه برنامه‌ی ما آمدند که بزرگوارانه از مسببِ قتل عزیز خود گذشت کرده‌اند و ما از شهد شیرین بخشش آنان نوشیده‌ایم. اما اواخر سال گذشته و امسال نتوانستیم دو پرونده را به سوی بخشش ببریم و این برای ما بسیار دردناک بود و خستگی بر تن تک تک اعضای جمعیت باقی ماند. ممکن است کسی بپرسد چرا ناراحتید؟ آیا به ما ربطی دارد که برویم از خانواده ای که عزیزش را از دست داده طلب بخشش کنیم؟ چرا باید این کار را بکنیم؟
داستان خلقت آدم در کتب مختلف دینی وقتی به دین‌های مترقی‌تری مثل یهودیت، مسیحیت و اسلام می‌رسد، خیلی جالب و متفاوت می‌شود. زمانی که قرار است گلِ انسان گرفته‌ شده و انسان آفریده شود، در تفاسیر اولیه‌ی قرآن، داستان بدین شکل است که فرشتگان مقرّب خدا به سمت خاک کعبه می‌روند؛ تنها خاکی که از آب بیرون بود. جایی که بعدا خانه خدا می‌شود. هر فرشته‌ای که می‌رود، خاک سینه می‌بندد و زمین اجازه نمی‌دهد فرشته خاک را بردارد. فرشته می‌پرسد: چرا نمی‌گذاری این خاک را از تو بردارم؟ و زمین پاسخ می‌دهد : " این خاک را خرج ساختن انسانی می‌کنید که بر روی سطحِ من خون‌ها خواهد ریخت". به نوعی همان مفهوم آیه 30 سوره بقره که در آن ملائکه می‌گویند انسان خون‌ها خواهد ریخت. فرشته‌ها از قبل می‌دانستند؛ شاید چون این هشدار توسط خاک بیت‌الحرام که خون ریختن بر رویش حرام بود، پیش‌تر به فرشته‌ها داده شده بود. آخرین فرشته که می‌رود و خاک وجود انسان را بر می‌دارد، عزرائیل است. وقتی می‌رود سمت خاک، خاک می‌گوید: "من این خاک را امانت نمی‌دهم که بروی با آن انسان بسازی" و و عزرائیل می‌گوید : "مُشتی خاک به من بده؛ به تو بازش خواهم گرداند". یعنی این انسان موقت است و بعدا به خاک باز می‌گردد. با هر عملی که کرده است.
انگار سرشت خشم و خون‌ریزی در جان انسان نقش بسته است و در تحت شرایطی، همه ما امکان دارد مرتکب قتل شویم. امّا وقتی فرشته‌ها نزد خداوند از این سرشت خونریز می‌گویند و می‌خواهند که آدم آفریده نشود، خداوند می‌گوید: "من به چیزی آگاهم که شما آگاه نیستید". آگاهی خداوند در آنجا فاصله‌ای‌ است که انسان از حیوانات می‌گیرد. یعنی با اسم گذاشتن روی موجودات دیگر از حیوانات فاصله می‌گیرد. اما نکته‌ی جالبی پیش می‌آید که ما توی این پرونده‌ها متوجه‌اش شدیم. یک کاراکتر جدید به این داستان سه‌گانه اضافه می‌شود: خداوند‌، انسان و فرشته‌ها. این کاراکتر جدید، فرشته‌ای است که تمرد می‌کند. این فرشته، شیطان است؛ با سال‌ها عبادت. حال این داستان را با معنای سمبلیک در نظر بگیرید. خدایی داریم در درونمان، شیطانی داریم در درونمان، و آدمیتی داریم در درونمان. این پرده‌ی زندگی همه‌ی ماست...
=====================
ادامه مطلب را در نشریه گل‌یخ شماره 12 بخوانید.
این شماره را از خانه‌های ایرانی جمعیت امام علی(ع) در سراسر کشور خریداری کنید.
گل یخ نشریه داخلی جمعیت امام علی(ع) است. "

شارمین میمندی‌نژاد