Home > Author > ardashir zand
1 " آفتا ب ............یکی بود یکی نبود مردمانی بودند با قد های کوتاه پشت دیوار های بلند روستا ، رنگ آفتاب ندیدند هنوزاز پس پنجره بسته به روز، شکایت پیش حاکم بردند بسیار که این دیوار که کشیدید بر گرد حصار ،بچه هامان همه رنجورند وزار ،مزرعه ها همه خشک گردیده،سفره ها از عشق تهی گردیده .حاکم عاقبت گفت که حرف آخر را من زنم ..... آفتاب میخواهید چکار ،روی کاغذی با جوهری قرمز کشید آفتاب را گفت بروید این نقش را بر دیوار بیاویزید "
― ardashir zand
2 " وقتی که درختان زیر سایه خود می نشینندو پرندگان زیر سنگ ها تخم میگذارند وقتی ک کوه ها پشت هم غایم میشوندو گل ها خوراک پرنده ها وقتی که ابر ها در آغوش باد می خوابندو رود ها به مرداب می ریزند سکوت تبلور صدا میشود و رخوت دیوار های نمور با تنهامان مأنوسبمان و به پذیر اینجا پشت دیوارهای خودخواهییک دریاست دریایی از عشق صدای امواجش را میشنوی سال ها بلکه قرن هاست پشت این دیوار نمور میخروشد "
3 " Breakfast is readyStrawberry jam and a piece of bread Oh, do not rush to goYour glass of Milk is still half fullLet me sit always by your sideAnd I immersed in your beautiful eyes "