" ژان پیشانی خود را میان دو دست خود گرفته و قیافه اش حکایت از کمی تاثر و اندوه باطنی می کند.
من به او نگاه کرده به خود می گویم: هر تغییری که در وضع روزگار ما پیش می آید، خواه آن تغییر دلخواه ما باشد یا نباشد، به هر حال غبار ملالی از آن بر خاطر ما مینشیند. زیرا که هر
مرحله از زندگی که می گذاریم و می گذریم جزئی از خود ماست که می میرد و دیگر باز نمی گردد؛ ورود در هر زندگی نو، مستلزم .
مرگ زندگی کهن است.
تو گوئی دخترک به کنه اندیشه ی من پی برد و گفت:
"آقای بونارد من حقیقتا خوشبختم ولی دلممی خواهد گریه کنم "
― Anatole France , The Crime of Sylvestre Bonnard